زبانحال حضرت زینب در شهادت حضرت علی
دور شمع پیکرت، گردیده ام خـاکسترت ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت از نفس های بلـندت میل رفتن می چـکد حق بده امشب بمیرم در کـنـار بسترت تا نگیرد خـون تـازه گوشـۀ تـابـوت را مـهـلـتـی تا که ببـندم دستـمالی برسرت حیف شد، از آن همه دلواپسی کـودکان کاسه های شیر مانده روی دست دخترت کاش میمردم نمیدیدم به خاک افتاده است هیبت طـوفـانـی دلـدل سـوار خـیـبـرت خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت شهر کـوفـه تا نـگـیـرد انـتـقــام بدر را دست خود را بر نمیدارد پدر جان از سرت می روی اما برای صد هزاران سال بعد میل احسان می نماید غـیرت انگشترت |